و منهم: مقدم سلف، و از سلف خود خلف، ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری رضی الله عنه
از قدما و اجلۀ صوفیان بود و اندر زمانۀ خود یگانه بود و قدرش اندر همه دل ها رفیع. ابتدا صحبت یحیی بن معاذ رضی الله عنه کرده بود، آنگاه مدتی اندر صحبت شاه شجاع کرمانی بود و با وی به نسابور آمد به زیارت بوحفص به نزدیک وی بیستاد و عمر اندر صحبت وی گذاشت.
از وی حکایت کنند ثقات که گفت: پیوسته دلم طلب حقیقتی می کردی اندر حال طفولیت و از اهل ظاهر نفرتی می نمودی، و دانستمی لامحاله که جز این ظاهر که عامه برآن اند نیز سری هست مر شریعت را، تا به بلاغت رسیدم. روزی به مجلس یحیی بن معاذ رضی الله عنه افتادم و آن سر را بیافتم و مقصود برآمد. تعلق به صحبت وی کردم تا جماعتی از نزدیک شاه شجاع بیامدند و حکایات وی بگفتند. دل را به زیارت وی مایل یافتم. از ری قصد کرمان کردم و صحبت شاه طلب می کردم وی مرا بار نداد و گفت: «طبع تو رجاپرورده است و صحبت با یحیی کرده ای و وی را مقام رجاست. کسی که مشرب رجا یافت از وی سپردن طریق نیاید؛ از آن چه به رجا تقلید کردن کاهلی بار آرد.» گفت: بسیار تضرع کردم و زاری نمودم و بیست روز بر درگاه وی مداومت کردم تا مرا بار داد و اندر پذیرفت و مدتی اندر صحبت وی بماندم و وی مردی غیور بود.
تا وی را قصد نسابور و زیارت بوحفص افتاد. من با وی بیامدم. آن روز که به نزدیک بوحفص اندر آمدیم، شاه قبایی داشت. بوحفص چون وی را بدید بر پای خاست و پیش وی بازآمد و گفت: «وجدْت فی القباء ماطلبْت فی العباء. در قبا یافتم آن را که در عبا می طلبیدم.»
مدتی آن جا ببودم و همه همت من صحبت بوحفص گرفت، و حشمت شاه مرا از مداومت خدمت وی بازداشت و بوحفص آن ارادت اندر من می دید، و از خداوند تعالی بتضرع می خواستم تا صحبت بوحفص بر من میسر گرداند بی از آن که شاه آزرده گردد. تا آن روز که شاه قصد بازگشتن کرد و من بر موافقت وی پای جامه در پای کردم و دل جمله به نزدیک بوحفص. تا وی رضی الله عنه به حکم انبساط، با شاه گفت: «صحبت این کودک را اینجای بگذار؛ که مرا با وی خوش است.» شاه روی سوی من کرد و گفت: «أجب الشیخ.» وی برفت. من آن جا بماندم، تا دیدم آن چه دیدم از عجایب اندر صحبت وی، رضی الله عنهما و وی را مقام شفقت بود.
خدای عز و جل مر بوعثمان را به سه پیر از سه مقام بگذاشت، و این هر سه اشارت که بدیشان کرد خود در وی بود: مقام رجا به صحبت یحیی و مقام غیرت به صحبت شاه، و مقام شفقت به صحبت بوحفص.
و روا باشد که مرید به پنج یا به شش یا بیشتر از این صحبت به منزل رسد و هر صحبتی وی را سبب کشف مقامی گردد؛ اما نیکوتر آن بود که پیران را به مقام خود آلوده نگرداند و نهایت ایشان را اندر آن مقام نشانه نکند و گوید که: «نصیب من از صحبت ایشان این بود؛ اما ایشان فوق این بودند، مرا از ایشان بهره بیش از این نبود.» و این به ادب نزدیک تر بود؛ از آن چه بالغ راه حق را با مقام و احوال هیچ کار نباشد.
و سبب اظهار تصوف در نشابور و خراسان وی بود. با جنید و رویم و یوسف بن حسین و محمد بن الفضل رحمهم الله صحبت کرده بود و هیچ کس از مشایخ از دل پیران خود آن بهره نیافته بود که وی و اهل نشابور وی را منبر نهادند تا بر زبان تصوف مر ایشان را سخن گفت. وی را کتب عالی است و روایات متقن اندر فنون علم این طریقت.
از وی می آید که گفت: «حق لمنْ أعزه الله بالمعْرفة أنْ لایذله بالمعْصیة.» واجب است و سزا مر ان را که خداوند تعالی به معرفت عزیز کردش که خود را به معصیت ذلیل نکند و تعلق این به کسب بنده باشد و مجاهدت وی بر دوام رعایت امور وی و اگر بر آن معنی رانی که سزاوار است حق تعالی بدان که چون کسی را به معرفت عزیز کند به معصیت خوار نکند؛ از آن چه معرفت عطای وی است و معصیت فعل بنده، کسی را که عز به عطای حق باشد، محال بود که به فعل خود ذلیل گردد؛ چنان که آدم را علیه السلام که به معرفت عزیز کرد به زلت ذلیل نکردش.